sarbazkhooneh

بزرگ که باشی و از جنس دریا،
زمین برایت تنگ میشود؛
آخرش هم در دریا جایت میدهند.
پیدا هم نمیشوی!
چون:
به دریا ردپای تو نمی ماند
که دریایی که دریایی که دریایی!

شهید کریمایی


پ.ن:: امروز سالگرد شهادت دو شهید سعید است!
پ.ن:: اینجا هم بیایید!
۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۲ ، ۲۱:۳۸
سرباز

از کربلا خیلی چیزها نوشتم اما همه قابل بیان نبود. عمومیش این شد.


در مسسیر بازگشتیم. هنوز چیزی نگذشته از دوریت تب کردم.

در اتوبوسی که از زمان حسن البکر تا حالا هر بار که از تو  دور میشده مثل من تب کرده.

درست عین خودم. بعدها فهمیدم که عفونت تنفسی هم داشته؛ از دود اگزوزش معلوم بود!

از صدای «دودسرفه»های اگزوزش مشخص بود باید جای بنزین، سایمبیکورت بزند.

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۲ ، ۰۷:۴۵
سرباز

شاعری فکر خزان را میکرد

ناگهان

رنگ رخ او شد زرد!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۲ ، ۱۰:۰۰
سرباز

جام می در دست داشت

ولی از مستی بیش از حدش

"سالها دل طلب جام جم از ما میکرد!"



پ.ن:: نوشداروی طرح ژنریک سیدحسن حسینی را حتما بخورید(بخوانید)!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۲ ، ۱۹:۴۷
سرباز
در خیال وصف او فکر پریشان غرق شد
روشنای خانه ای در نور ایمان غرق شد

مثل یاران شهیدش پر کشید از این دیار
شک ندارم او در آغوش شهیدان غرق شد

گریه از چشمان ما وقتی که باریدن گرفت
ناگهان تابوت دریا زیر باران غرق شد

مثل یک قطره در اقیانوس مردم پیکرش
عاشقانه روی موج دست هامان غرق شد

می شود پیراهن مشکی او روزی کفن
هر که در عشق به سالار شهیدان غرق شد...


پ.ن:: دوستش می گفت: مصطفی هزار بار شهید شد و ما تنها یک بارش را فهمیدیم...
۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۲ ، ۱۱:۴۶
سرباز
داده ای تکیه به شمشیرت و ارزانی تو،
غم تلخیست که با سنگ به مهمانی تو...

نی به نی میروی و سینه ی من می سوزد
مانده ام با غم جانسوز نیستانی تو

دیده بودم که کسی قصد تقرب میکرد
که زند سنگ به آیینه ی پیشانی تو

بوسه میداد پیمبر که مبادا روزی
بخورد چوب به روی لب نورانی تو

خیزران تا به ابد آیه ی خون میخواند
از غم انگیزترین «لهجه ی قرآنی» تو

شامیان در دلشان بغض علی را دارند
و تویی کشته ی شک ها به مسلمانی تو

کاش باشیم و ببینیم که شمشیر علی
شعله ور آمده با لحن رجزخوانی تو!


پ.ن:: ترجیحاً از کربلا چیزی نمیگویم! اینطوری سنگین ترم...
۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۲ ، ۱۱:۴۵
سرباز

ای شمر!

ای موسای زمان!
میدانم به تعداد جمعیت لعنت شدی.

همین هم برایت ثواب دارد...

و این را عشق است...


۱۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۲ ، ۱۶:۴۱
سرباز

خیلی عجیب بود!

همه از وقتش می پرسیدند...

همه مشتاق سوزاندن بودند...

خیلی ها هم مشتاق سوختن...

امان از سر درد آن ساعات!

 


پ.ن:: آشفته ی اربعینم... دریافت

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۲ ، ۱۷:۴۰
سرباز

مادر درون شیر من از اشک روضه ریخت

تا که ز کودکی خودم عاشقت شوم


۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۲ ، ۲۰:۳۲
سرباز

هرگز فکر اینجایش را نکرده بودم.

کارم را به جایی کشانده ای که هر روزم یکسال شده!

آه، آه، آه، چقدر نزدیکی!

وچقدر دورم!

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۲ ، ۰۱:۵۷
سرباز