::کربلا یک خواب بود... ::
از کربلا خیلی چیزها نوشتم اما همه قابل بیان نبود. عمومیش این شد.
در مسسیر بازگشتیم. هنوز چیزی نگذشته از دوریت تب کردم.
در اتوبوسی که از زمان حسن البکر تا حالا هر بار که از تو دور میشده مثل من تب کرده.
درست عین خودم. بعدها فهمیدم که عفونت تنفسی هم داشته؛ از دود اگزوزش معلوم بود!
از صدای «دودسرفه»های اگزوزش مشخص بود باید جای بنزین، سایمبیکورت بزند.
در مسسیر بازگشتیم. هنوز چیزی نگذشته از دوریت تب کردم.
در اتوبوسی که از زمان حسن البکر تا حالا هر بار که از تو دور میشده مثل من تب کرده.
درست عین خودم. بعدها فهمیدم که عفونت تنفسی هم داشته؛ از دود اگزوزش معلوم بود! از صدای دودسرفه های اگزوزش مشخص بود باید جای بنزین، سایمبیکورت بزند.
البته بهانه که تو باشی، طبیعیست که این درد حالاحالاها خوب نشود!
راننده ای جفت پوچ پشت فرمان پوست پوست شده اش نشسته که گاهی بدجور روی ترمز میزند.
و گاهی بدجور در چاله چوله های گله گشاد این جاده ی خراب شده می اندازدش! اصلاً انگار نامرد درشت ها را سوا میکند!
طوریکه هربار از آن پشت، دوت تا ساک میخورد توی سر من و معین.
أی من لعنتی!میخواستی یادم بیندازی ولی نفهمیدم! بدجوری فضایت سنگین بود! همه چیز را جا گذاشتم!
عیبی ندارد! همه اش فدای یکدانه ی آن خاکی که از حرمت با خودم آوردم! ارزش دارد به همه عالم! خاک بهشت که کم چیزی نیست! أصلاً همه چیز است!
کربلا جای عجیبی بود! نه باشکوه و جلالت بود و نه در خور شأن! و نه أصلاً شبیه امام رضا! خیلی دلگیر بود!
یعنی بهشت هم اینجوریست؟!خدا کند که نباشد! بدجوری تو ذوق میزد!
و عجیب بود که لحظه ی آخر خیلی راحت از تو گذشتیم؛ اما از امام رضا گذشتن برایمان اصلاً راحت نیست.
شاید واقعاً خانه ی مادریمان کربلاست! چه میدانم؟! چیزی نمیدانم اما همینقدر میدانم که خیلی از شاید ها برایم حتماً شد و خیلی از شاید ها برایم ایجاد!
آه که چقدر نزدیک بودی و چقدر دور بودم !
چقدر راحت بودی و چقدر سخت رسیدم!
چه بودی و چه فکر میکردم!
به گمانم خودم را هم جا گذاشتم و خودم حالیم نیست!
بی تعارف! دیگر آرزوی کربلا را ندارم اما آرزوی تو را چرا!
خوب شد پرده ای جلوی دلمان بود که نبینیم و نشنویم و نفهمیم خیلی چیزها را! مگر میشود صدای عالمگیر مادرت را که ناله ای دلخراش در همه ی تاریخ است، شمر را که به چه جای بلندی نشسته(1)، و صدای هل من ناصر تو را که در گوش انس و جن پیچید، نفهمید و ندید و نشنید؟!
هیهات!
لبیک ما شعارهایی بود که در پیاده روی میدادیم و شمر هم که واضح تر از دیروز است.
حیف که از دیروز تو جا ماندیم و شکر که در امروز خودمان نه با گونه هایی به زمین کشیده و دهانی آلوده به ناسزاهایی سزا و نه قلاده به گردن و نه سینه خیز و نه پشت خیز و نه با حالاتی عجیب و غریب تر! بلکه ایستاده در برابر شمرهای زمان.
هزاران شمر شمرتر از شمر در شهر و استان و کشور و دنیا!
حالا اگر قسمتمان شد که گونه ی مان را در راه تو زخمی کنند و فحش بخوریم و شکنجه شویم که شد و اگر هم نشد باز شاکریم که وظیفه ی مان را شناختیم و به آن عمل کردیم و شکر که از تو سوژه ی نوستالژی نساختیم!
در کل همینقدر از تو بگویم: که نشناختیم تو را آنچنان که در حق تو رواست!
پ.ن:: حسن البکر چهارمین رئیس جمهور عراق بود که پیش از صدام این سمت را داشته و...
پ.ن:: بعد از سفر از دوریش دوهفته تب کردم! این
روزها با سایمبیکورت نفس میکشم!
پ.ن:: « ... إنها لمن بطحاء الجنة.»
پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله: ... کربلا بخشی از زمین گسترده و پهناور بهشت است. bitarof.blog.ir
بحارالانوار، ج 98، ص 115/ کامل الزیارات، ص 264
پ.ن:: (1)جمله
ای که اربابمان به شمر(لعنه الله) گفت این بود که:"لقد ارتقیت مرتقاً عظیماً!
کیستی که جای بلندی نشستی!"
پ.ن:: ما عرفناک حق معرفتک!
::
قبلنا که برام نثر میخوندی پیش خودم میگفتم تو همان نظم بگی سنگین تری! حتی فکر کنم یه بار هم به خودت گفتم.
اما الان تعابیر بسیار زیبا جاافتاده و متن روان و قشنگی از آب دراومده فقط میترسم کسی که در جریان ماجراها نبوده باشه و قرینه ای نداره بعضی جاهاشو متوجه نشه البته بازم این اشکال به کارت نیست اگر کسی اهل اشاره باشه اصل مطلب رو حتما میگیره.
::
بازم باید بگم انصافا فوق العاده بود...