:: برای تنها باری که فهمیدیم... ::
پنجشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۲، ۱۱:۴۶ ق.ظ
در خیال وصف او فکر پریشان غرق شد
روشنای خانه ای در نور ایمان غرق شد
مثل یاران شهیدش پر کشید از این دیار
شک ندارم او در آغوش شهیدان غرق شد
گریه از چشمان ما وقتی که باریدن گرفت
ناگهان تابوت دریا زیر باران غرق شد
مثل یک قطره در اقیانوس مردم پیکرش
عاشقانه روی موج دست هامان غرق شد
می شود پیراهن مشکی او روزی کفن
هر که در عشق به سالار شهیدان غرق شد...
روشنای خانه ای در نور ایمان غرق شد
مثل یاران شهیدش پر کشید از این دیار
شک ندارم او در آغوش شهیدان غرق شد
گریه از چشمان ما وقتی که باریدن گرفت
ناگهان تابوت دریا زیر باران غرق شد
مثل یک قطره در اقیانوس مردم پیکرش
عاشقانه روی موج دست هامان غرق شد
می شود پیراهن مشکی او روزی کفن
هر که در عشق به سالار شهیدان غرق شد...
پ.ن:: دوستش می گفت: مصطفی هزار بار شهید شد و ما تنها یک بارش را فهمیدیم...
آسمانمان علیرضا و مصطفی بودند و دریایمان خلیج فارس...خون می خواست برای فارس ماندنش...
.....................
سلام خیلی شعر قشنگی بود...احساس می کنم این مطلب برای شهدای 6062 بود،درسته؟
تعابیر خیلی نابی رو بکار برده بودید
یا علی