sarbazkhooneh

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

تو من را چشم در راهی و دلواپس؛

همه هنگام؛

هر وقتی خبر داری که در راهم.

و هر وقتی که میفهمم که تنهایم

همین عشق تو من را بس

که از اول تو تنها عاشقم بودی.

به حق چادر زهرا

همیشه سایه ی مهرت

به روی جان من باشد!

خدا می داند از لطف دعای تو؛

خدا می داند از عشق و صفای تو؛

خدا میداند از ذکر قنوت و ربنای تو؛

کسی هرگز نمیفهمد!

کسی هرگز نمیفهمد!

کسی هرگز نمیفهمد در این عالم

بهای تو.

بهشتش زیر پای تو!

در این تاریک دنیای پر از نخوت،

خمار بوسه ای بر دست تو هستم

همین عشق تو من را بس!


پ.ن:: تقدیم به همه ی مادران خوب سرزمینم!

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۳۰
سرباز

اینجا که خیل بی کسانش فرق دارد

با این حوالی آسمانش فرق دارد


دروازه های آسمان را می شود دید

اینجا که با دنیا جهانش فرق دارد


هرچند پنهان است قبر مادر اما

اینجا مزار بی نشانش فرق دارد


«من از می دیلتنگی تی ورجه ناله دارم.»*

ـ اینجا دل من همزبانش* فرق دارد ـ


قم نه که رشت اینجاست که پس کوچه ی آن

با این حوالی آسمانش فرق دارد



پ.ن::* من از دلتنگی ام پیش تو شکوه دارم...

پ.ن:: «همزبان» و «هم زبان» هر دو خوبند و زیبا...

پ.ن:: به بهانه ی این بانو ـ خواهر امام رضا، فاطمه ی اخری ـ، هر سال پرچم امام رضا به دست خدّامش در شهرمان جاری می شود تا شاید اندوه دلهایی را بشوید...

پ.ن:: هرچه گشتم عکس درخور شأنی پیدا نکردم؛ همین کافیست تا پی ببرید به بی عرضه گی برخی مسئولین شهرم؛ از خرد تا کلان...

۲۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۲ ، ۱۷:۱۴
سرباز