sarbazkhooneh

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مرگ» ثبت شده است

دلم از "شهادت" هم گرفته

مرگ مقدس، إرضایم نمیکند،

به گمانم "جهاد" میخواهم!



پ.ن:: شهادت خوب است اما از باب مرگ مقدسش نه!

پ.ن:: زندگی کردن بعضی ها، کمتر از شهادت نیست!

پ.ن:: ای شهید!
ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود نشسته ای،
دستی برآور،
و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش!

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۲ ، ۰۱:۲۲
سرباز

سایه دارد بر سرم ابر سیاه زندگی

می کشد دستی مرا در کوره راه زندگی

عاشقی تنها گناهم بوده از روز نخست

چیست آخر علت حال تباه زندگی

کو برادرها که من را طعمه ی گرگی کنند؟

هر چه باشد بهتر است از قعر چاه زندگی!

مثل کبکی که سرش را می کند در زیر برف

خود فرو کردم سرم را در کلاه زندگی

حال اما مرگ می خواهم خدایا خسته ام

تا به کی باید بمانم در پناه زندگی؟!

*  *  *

تا که می بینم سرم افتاده بر دامان مرگ،

بر سرم هی دانه دانه میچکد باران مرگ،

برگ های عمر خود را تا که میبینم به باد،

حسرت از این میخورم وقتی شدم از آن مرگ؛

برلبم لبخند خوشحالیست اما در دلم

اضطرابی دارم از اندوه بی پایان مرگ

زندگی راه "عزیزی" بود اما کاش من

قدر می دانستم آن را در دل زندان مرگ!

از دار مرا بردار

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۲ ، ۲۰:۳۳
سرباز